خدایا به هر آنکه دوست می داری بیاموز که
و به هر آنکه دوست تر میداری بچشان که دوست داشتن از
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی ار این شهر سفر کن
با تو گفتم :
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
روز اول که دل من با تمنای تو پر زد
چون کبوتر بر لب آن جوی نشستم
تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم