از یک نفر می پرسند شیرین کاری چی بلدی می گه: توی اب می گوزم قل قل می کنه

مردها مثل چی هستند؟
 
 
"مردها مثل ((مخلوط کن)) هستند:
در هر خانه ای یکی از آنها هست ولی نمی دانید به چه درد می خورد!.
مردها مثل ((آگهی بازرگانی))هستند:
حتی یک کلمه از چیزهایی را که می گویندنمی توان باور کرد!.
مردها مثل ((کامپیوتر))هستند:
کاربری شان سخت است و هرگز حافظه ی کافی ندارند!.
مردها مثل ((سیمان))هستند:
وقتی جایی پهنشان می کنی باید با کلنگ آنها را از جا بکنی!.
مردها مثل ((طالع بینی مجلات))هستند:
همیشه به شما می گویند که چه بکنید و معمولا اشتباه می کنند!.
مردها مثل ((جای پارک))هستند:
خوب هایشان قبلا اشغال شده و آنهایی که باقی مانده اند یا کوچک هستند یا جولوی درب منزل مردم!.
مردها مثل ((پاپ کورن{ذرت بوداده}))هستند:
بامزه اند ولی جای غذا را نمی گیرند!.
مردها مثل ((باران بهاری))هستند:
هیچ وقت نمی دانید کی می آیند چقدر ادامه دارد و کی قطع میشود!.
مردها مثل ((پیکان دست دوم))هستند:
ارزان هستند و غیر قابل اطمینان!.
مردها مثل ((موز))هستند:
هر چه پیرتر می شوشند وارفته تر می شوند..
مردها مثل ((نوزاد))هستند:
در اولین نگاه شیرین و بامزه هستند اما خیلی زود از تمیز کردن و مراقبت از آنها خسته میشوید

یک نامه مرموز عاشقانه براتون بنویسم حال کنید 
 
علاقه و محبت شدیدی که سابقا نسبت به تو ابراز می کردم
دروغ بود بی احساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو
روز به روز بیشتر می شد هر چه بیشتر تو را می شناسم
به دو رویی تو پی میبرم
این احساس در قلب من جای میگیرد که بالاخره  باید
از هم جدا شویم و به هیچ وجه حاضر نیستم که
با تو دوست باشم  اگر چه دوستی ما چون گلهای بهاری کوتاه بود
ولی من در همین مدت کوتاه توانستم به طبیعت فرومایه و هوسهای زشت تو پی ببرم
بسیاری از اخلاق و صفات تو برایم روشن شد و مطمئن هستم
که این اخلاق وطبع تند خویی تو بالاخره تو را بد بخت خواهد کرد
اگر دوستی ما ادامه یابد
با پشیمانی خواهم گریست و اگر چه آشنایی ما پایانش جدایی بود ولی  جدا از هم
خوشبخت خواهیم شد و حالا لازم اسن که بگویم
این حرفهای مرا هرگز فراموش نکن و مطمئن باش که
این نامه را سرسری نمی نویسم وچقدر ناراحت کننده است که اگر
باز هم بخواهی در صدد دوستی با من باشی بنابراین از تو میخواهم
جواب نامه ام را ندهی چون نامه تو سراسر
دروغ و تظاهر بوده و خالی از
محبت است و من تصمیم گرفته ام که برای همیشه
تو و یادگاری های تو را فراموش کنم چون دیگر به هیچ وجه نمی توانم
خود را راضی کنم که دوستت داشته باشم ..........
 
حالا اگر می خواهی علاقه و محبت واقعی من را نسبت به خودت پی ببری
این نامه را یک خط در میان بخوان


از یک دیوونه میپرسن چرا دیوونه شدی؟

میگه من یه زنی گرفتم که یه دختره  ۱۸ ساله داشت دختر زنم با بابام ازدواج کرد، در نتیجه، زن من، مادرزن پدرشوهرش شد، از طرفی دختر

زن من که زن بابام بود، پسری به دنیا آورد که میشد برادر من و نوه ی زنم،پس نوه ی منم میشد، در نتیجه من پدربزرگ برادر ناتنی خودم

بودم،چند روز بعد زن من پسری به دنیا اورد که زن پدرم، خواهر ناتنی پسرم و مادربزرگ او شد،در نتیجه پسرم، برادر مادربزرگ خودش بود، از

طرفی چون مادر فعلی من یعنی دختر زنم،خواهر پسرم بود، در نتیجه من خواهرزاده ی پسرم بودم!! 


ساعت 3 شب بود که صدای تلفن , پسری را از خواب بیدار کرد.

 پشت خط مادرش بود .پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟

مادر گفت:25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی؟

 فقط خواستم بگویم تولدت مبارک.

پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد , صبح سراغ مادرش رفت .

وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت

ولی مادر دیگر در این دنیا نبود