یک روز در اتوبوس یک پیر زن داد زد نی نای ناینای نی نای نای همه براش دست زدند تا اینکه از تو کیفش دندوناشو در آورد گفت نیاوران نگه دار

ترکه میخواد به دختره تیکه بندازه میگه در قلب منی هرگز

 
بسیجیه زنگ میزنه خونه دوست دخترش میگه بابات رو بپیچون بریم نماز جمعه!

از یک نفر می پرسند شیرین کاری چی بلدی می گه: توی اب می گوزم قل قل می کنه


از یک دیوونه میپرسن چرا دیوونه شدی؟

میگه من یه زنی گرفتم که یه دختره  ۱۸ ساله داشت دختر زنم با بابام ازدواج کرد، در نتیجه، زن من، مادرزن پدرشوهرش شد، از طرفی دختر

زن من که زن بابام بود، پسری به دنیا آورد که میشد برادر من و نوه ی زنم،پس نوه ی منم میشد، در نتیجه من پدربزرگ برادر ناتنی خودم

بودم،چند روز بعد زن من پسری به دنیا اورد که زن پدرم، خواهر ناتنی پسرم و مادربزرگ او شد،در نتیجه پسرم، برادر مادربزرگ خودش بود، از

طرفی چون مادر فعلی من یعنی دختر زنم،خواهر پسرم بود، در نتیجه من خواهرزاده ی پسرم بودم!!